شکست واژگان
در مغزم به دنبال واژگانی برای نوشتههایم میگردم. نمیدانم از کجا شروع کنم با خودم فکر میکنم بهتر است از زبانشناسی واژهها آغاز کنم. اما
در مغزم به دنبال واژگانی برای نوشتههایم میگردم. نمیدانم از کجا شروع کنم با خودم فکر میکنم بهتر است از زبانشناسی واژهها آغاز کنم. اما
پاییز زیبا سلام سلامی به گرمی آفتاب بی رنگت. سلامی به شادی تموم شدنت. قول داده بودم دوستت بدارم. سر قولم ماندم ولی نمیدانم چرا
مرگ ما باشد عروسی تا ابد… بهمناسبت سالگرد عروج مولانای جان و ایام عُرُس ترک تن خاکی و عروج به عالم بالا مولانا اصرار داشت
بهار رنگش پریده بود این را فقط مادرش فهمید. مادر زمین خوب میدانست بهارش عاشق شده این را از رنگ صورتش فهمید دانست مهری به
گفتند عشق مجنونت میکند و شور عشق اسیری با خود دارد. اما فکر وصال به قدری شیرین است که فرهاد گونه محبوب را در قلبم
آخرین تلاشش برای زنده ماندن داشت بی نتیجه میماند. از ترس مردن مدام دست و پا میزد و این کار باعث میشد در آب فروتر
غرورم به من طعنه میزند که چیزی کم دارد اما نمیداند چیست. تنهاییام نیز از تنهاییاش سر برمیآورد و بنا به شِکوه میگذارد که چنان
مدرسه همان جایی که آغازش با مهر است، زنگش، زنگ عاشقیست و کلاس درسش رقم خوردنِ زندگیست.
برای رسیدن به آرزوهایم حتی زنجیر دستانم هم نتوانستند مانع قدمهایم شوند. شاید با زنجیر دستانم نتوانستم بدوم ولی قدمهای کوچکم مرا به رسیدن به
کلیه حقوق سایت متعلق به مریم اراک می باشد.
آخرین دیدگاهها